Thursday, November 28, 2013

گفتم تو اینکاره نیستی !

گفتم تو اینکاره نیستی !
داستان توافق هسته ای ژنو که پس از مذاکره ی ماراتونی بیش از 10 ساله  امضا شدو از آن بعنوان توافق برد- برد یاد می شود .  مرا به یاد خاطره ای  دور انداخت  که جنبه مزاح دارد بنابراین بازگویی اش خالی از لطف نیست . چون پایان این خاطره  یه جورایی میشه گفت  که  بی شباهت به توقف غنی سازی و پیآمدهایش نیست .  اما داستان خاطره چنین  است   دوستی  داشتم  که  دبیر آموزش و پرورش    رشته خدمات  بود. می گفت  شیوه ی کارش این است  که برخی از دروس تئوری را به سبک کار گروهی -5-6 نفره میان دانش آموزان  دنبال و  تدریس می کند . برای اینکه باور داشت  این شیوه هم نوعی تقسیم کار جمعی است . هم موجب تقویت روحیه ی کار جمعی دانش آموزان و قدرت بیان شان می شود  . هم  اینکه چون   موضوع  درسی چند بار از سوی خود دانش آموزان تکرار می شود . موجب فهم بیشتر دانش آموزان  می شود  مهم این که  من متکلم الوحده نبودم .  به خصوص اینکه  مطلب  مشخص شده از سوی دانش آموزان با رجوع  که به کتابخانه  که از  کتب و منابع دیگر مرتبط به موضوع استفاده می کنند  وچند بار   تکرار  می شود در پایان  با توضیحی که من  می دهم دامنه ی بسط و توضیح موضوع تدریسی  گسترده می شود. بهرحال  وی افزود اما در بین دانش آموزان بازیگوش ، در یک کلاسی یکی بود که نام کوچک وی حمید بود  که بر خلاف اینکه جثه ی ریزه میزه ای داشت  و کمی هم بچه سوسول بود . ولی عجیب  هم عشق لاتی داشت و هم  همچون جوجه ی خروس  با صدای دو رگه که تمرین خروس شدن می کند وی  نیز  احساس گندگی می کرد و ادا واطوار گنده لات ها را در می آورد  تا اینکه  یک روز نوبت وی بود که در کنفرانس تیم گروهی دانش آموزان کلاس  مطلبی را مطالعه و مثل بقیه دانش آموزان پایین کلاس برای دانش آموزان کلاس توضیح دهد  اما  از حضور پایین کلاس خود داری نمود .  
دبیر سئوال  می کند چرانمی  آیی پایین کلاس تا توضیح دهی؟
حمید می گوید :  آقا نخوندم  و آمادگی اش را ندارم .
دبیر می پرسد:  چرا؟
حمید می گوید  : چون آقا علاقه ای به درس ندارم .
دبیر سئوال می کند  : چرا؟
 حمید می گوید  : آقا چون همه رفقا وبچه محله ای هایم رفتند سربازی .منم می خواهم برم سربازی .
دبیر  می پرسد :  حمید تا زمانی که مدرسه می آیی باید درس بخوانی وفرقی با بقیه دانش آموزان نداری .
احمید :  باکلفت وبلند تر صدایش  می گوید  آقا  منکه گفتم  می خواهم چند ماه دیگه  برم سربازی .
دبیر:  چون حمید  اصرار  به رفتن سربازی می کند به وی می گوید توکه تحمل وتوان درس خواندن را نداری چگونه می خواهی سربازی بروی و شرایط سخت سربازی را تحمل کنی؟
 حمید می گوید : آقا مگر من چه کمتر از دیگران دارم که سربازی می روند؟
دبیر می گوید : : آنها قبل از اینکه دبیر ستان را تمام کنند از روی ناچاری به سر بازی می روند . در ضمن گفتم که سربازی آسان نیست
 حمید می گوید : آقا  خیالی نیست  .
دبیر می گوید  : ولی تو اینکاره نیستی .
 حمید  می پرسد : آقا برای چه  من اینکاره نیستم؟
دبیر می گوید  : چون تو ریزه میزه  هستی  و  وقتی تو نمی تونی درس بخونی ،  سربازی  هم برایت سخته.
حمید  : آقا ما از پس نه سر بازی که هر کاری بر می آیم .
دبیر  می گوید : گفتم تو توی درس خوندن آزمون خوبی پس ندادی  و مردود شدی در صورتی که آسان تر از سربازیست .
حمید  : آقا سربازی چه ارتباطی به درس خوندن  داره؟
 دبیر  می گوید : تذکر دادم سربازی کار آسانی نیست .
حمید  : آقا مشکل سربازی  چیست؟
 دبیر می گوید  :چون اولاً سربازی مقرارت خشک نظامی دارد . دوماً  جثه تو ریزه میزه است  ممکن است موقع تقسیم  وسایل  سربازی  دچار مشکل شوی .
 حمید : آقا  مثلاً چه مشکلی؟
دبیر می گوید :  مثلاً  یک جفت پوتین  بزرگ  پا به تو داده می شود  که پشت سرت  سینه می زند.
حمید : آقا گرفتی مرا ،  سینه زدن پوتین سربازی یعنی چه؟
 دبیر می گوید  : یعنی اینکه پوتین  بزرگ وگشاد است وموقع راه رفتن  پوتین  چون  از پایت بیرون میاد بعلت تماس با کف پایت ریتم صدایش مثل سینه زدنست.
حمید : آقا ایرادی  نداره چون راه حل داره .
ادامه دارد.......
  هشتم آذر- 92       

No comments:

Post a Comment