آشنايي با ريشه ضرب المثل ها:
ريشه تاريخي عبارت"سايه تان از سرما كم نشود"چيست؟ 8 بهمن - 92
بخوانید جالب است . ایکاش هر چه زود تر فرا می رسید که این ضرب المثل در مورد خامنه ای و رژیم ولایت فقیه و همه سئولانش هم صدق می کرد و اتفاق می افتد تا بروند و نه سایه که شرشان از سر مردم ایران کم شود و هوای آلوده ی آسمان ایران پاک گردد.
اين عبارت بر اثر لطف سخن نه تنها به صورت امثله سائره در آمده، بلكه دامنه آن به تعارفات روزمره نيز گسترش پيدا كرده و در عصر حاضر هنگام احوالپرسي يا جدايي و خداحافظي از يكديگر آن را مورد استفاده و اصطلاح قرار ميدهند.
زماني كه اسكندر مقدوني در "كورنت" بود شهرت وارستگي ديوژن را شنيد و با شكوه و دبدبه سلطنتي به ملاقاتش رفت.
ديوژن كه در آن موقع دراز كشيده بود و در مقابل تابش اشعه خورشيد خود را گرم ميكرد اعتنايي به اسكندر ننموده، از جايش تكان نخورده است. اسكندر بر آشفت و گفت: " مگر مرا نشناختي كه احترام لازم به جاي نياوردي؟" ديوژن با خونسردي جواب داد: " شناختم ولي از آنجا كه بندهاي از بندگان من هستي اداي احترام را ضرور ندانستم."
اسكندر تو ضيح بيشتر خواست. ديوژن گفت: " تو بنده حرص و آز و خشم و شهوت هستي، در حالي كه من اين خواهش هاي نفس را بنده و مطيع خود ساختم." به قول مولاي روم:
من دو بنده دارم و ايشان حقير
وان دو بر تو حاكمانند و امير
گفت شه، آن دو چه اند، اين زلتست
گفت آن يك خشم و ديگر شهوتست
به قولي ديگر در جواب اسكندر گفت:" تو هر كه باشي مقام و منزلت مرا نداري، مگر جز اين است كه تو پادشاه و حاكم مطلق العنان يونان و مقدونيه هستي؟"
اسكندر تصديق كرد ! ديوژن گفت:" بالاتر از مقام تو چيست؟"
اسكندر جواب داد: " هيچ" ديوژن بلافاصله گفت:" من همان هيچ هستم و بنابراين از تو بالاتر و والاترم!"
وان دو بر تو حاكمانند و امير
گفت شه، آن دو چه اند، اين زلتست
گفت آن يك خشم و ديگر شهوتست
به قولي ديگر در جواب اسكندر گفت:" تو هر كه باشي مقام و منزلت مرا نداري، مگر جز اين است كه تو پادشاه و حاكم مطلق العنان يونان و مقدونيه هستي؟"
اسكندر تصديق كرد ! ديوژن گفت:" بالاتر از مقام تو چيست؟"
اسكندر جواب داد: " هيچ" ديوژن بلافاصله گفت:" من همان هيچ هستم و بنابراين از تو بالاتر و والاترم!"
اسكندر سر به زير افكند و پس از لختي تفكر گفت:" ديوژن، از من چيزي بخواه و بدان كه هر چه بخواهي ميدهم."آن فيلسوف وارسته از جهان و جهانيان، به اسكندر كه در آن موقع بين او و آفتاب حايل شده بود گوشه چشمي انداخت و گفت:" سايه ات را از سرم كم كن" به روايت ديگر گفت:" ميخواهم سايه خود را از سرم كم كني."اين جمله به قدري در مغز و استخوان اسكندر اثر كرد كه بياختيار فرياد زد " اگر اسكندر نبودم ميخواستم ديوژن باشم."
No comments:
Post a Comment