Wednesday, January 22, 2014

كوتاه و خواندني مرد و مرگ

كوتاه و خواندني
مرد و مرگ

گفته میشه خنده درمان هر دردیه.  به خصو ص در شرایط کنونی ایران که از در و دیوار مصیبت وغم وگرفتاری .... باره و خنده واقعاً نوبره که نه نیاز که ضروریست . پس چه خوبه  با هر بهانه ای که موجب خنده میشه استفاده کرد و از دستش نداد ، به  ویژه  اینکه اگر چنانچه  منبع این بهانه وخنده رسانه های خبری و اطلاع رسانی رژیم ولایت فقیه باشه که اون موقع  نور علی النوره چون موجب خنده مضاعف میشه . برای همین  داستان  کوتاه و خواندنی مرد ومردک  روز نامه مکتبی جمهوری اسلامی حامی رو چاشنی خنده کردم  چون نسبتاً باحال  وخواندنی و خنده  داره  برای ینکه تداعی کننده اصطلاحاتیه همچون  آش چقدر شور شده که صدای آشپز باشی هم بلند شده . یا   آدرس  وارونه  وغلط دادن  و آی دزد کردن، یا بدر گفتن تا دیوار بشنود،  وصورت مسأله پاک کردن و امثالهم  هست . از سوی دیگه هنوز بخاطر دارم  دوران دانش آموزی نوجوانی 12 سالگی که برای اینکه تابستون بیکار نباشم وچیزی یاد بگیرم  از سوی پدرم  یک تعطیلات  تابستون نزد خیاطی دوستش رفتم  روزی دو سه نفری دم در مغازه خیاطی نشسته بودیم  که می گفتیم  ومی خندیدیم. یه یارویی بود که ریش داشت وقد کوتاه که گدایی می کرد وبهش هُلُفتی  می گفتن . یکی از بچه ها گفت که این یرو  عزراییلو گول زده ، ازش پرسیده شد چطوری ؟ گفت موقعی که عزراییل اومده جونشو بگیره بهش گفته یه آرزویی دارم . عزراییل می پرسه  آرزویت چیست؟ یارو میگه اجازه بده 2 رکعت نماز بخونم بعداً جونمو بگیر . عزراییل قبول میکنه  وقول میده. بعدش یارو میگه نماز نمی خونم . عزراییل چون بهش قول داده بود  هنوز جونشو نگرفته  . اکنون  این داستان یه جورایی باز تولید شده  که نشوه میده  اوضاع رقابت و اختلاف و تهدید وتندروی طور شده  که نتیجه اخلاقی گرفته شده  بایددر همه حال منصفانه رفتار كنيم و بي‌جهت تلاش مذبوحانه نكنيم !  2 بهمن - 92
كوتاه و خواندني
مرد و مرگ
 يه بنده خدا نشسته بود داشت تلويزيون ميديد كه يهو مرگ اومد پيشش...
مرگ گفت: الان نوبت توئه كه ببرمت...
طرف يه كم آشفته شد و گفت: داداش اگه راه داره بيخيال ما بشو بذار واسه بعد...
مرگ: نه اصلا راه نداره. همه چي طبق برنامست. طبق ليست من، الان نوبت توئه...
اون مرد گفت: حداقل بذار يه شربت بيارم خستگيت در بره بعد جونمو بگير...
مرگ قبول كرد و اون مرد رفت شربت بياره...
توي شربت 2 تا قرص خواب خيلي قوي ريخت...
مرگ وقتي شربته رو خورد به خواب عميقي فرو رفت...
مرد وقتي مرگ خواب بود ليستو برداشت اسمشو پاك كرد و نوشت آخر ليست و منتظر شد تا مرگ بيدار شه...
مرگ وقتي بيدار شد گفت: دمت گرم داداش حسابي حال دادي خستگيم در رفت!
بخاطر اين محبتت منم بيخيال تو ميشم و ميرم از آخر شروع به جون گرفتن ميكنم!
نتيجه اخلاقي: در همه حال منصفانه رفتار كنيم و بي‌جهت تلاش مذبوحانه نكنيم ! 

No comments:

Post a Comment